ما در این کجراهه،در بین این ظلمت پرستان
ای صراط المستقیم آفتاب ایاک نعبد
بر بیگانه بودنت ای گل نه تنها من گواهم
خار هم حتی زده پیش تو زانوی تشهد
تشنه ام،بگذار روی دستت ای دریا بمیرم
سوگ این مردن نباشد کمتر از جشن تولد
لذت عاشق شدن ها درهمین پرپر زدن هاست
ای خوشا تو اوج قاف و ای خوشا من فوج هدهد
چه بخواهی چه نخواهی ما با هم عهد بستیم
مانده امضای دودل در زیر این برگ تعهد
باز شب،شب
باز هم غم دوری تو،باز هم غم
باز هم اشک،دلم گرفته است
گرفته تر از یک روز ابری
گرفته تر از غروب
دلم از این شبها هزاران داستان دارد
یک شب به امید فردا
ای کاش، دنیا یک روز بیشتر نداشت
ای کاش، همش امید بود
ای کاش، انتظارها به پایان میرسید
ای کاش، هیچ گاه،هیچ کس
طعم تلخ دوری،انتظار،
بالاخره، جدایی را نمی چشید
ای کاش، قلب ها خالی از نیرنگ بود
ای کاش، پایان عشق وصال بود
ای کاش،........
دلم میخواهد فریاد بزنم
فریادی که از شدت آن آسمان به لرزه درآید
میدانید چه میگفتم!...........
برگرد بی تو فردایی ندارم!
دلم برایت تنگ است تا دیر نشده
تا قلبم زنده است برگرد.
میگویند قلب هرکس به اندازه مشت بسته اوست
اما من قلب هایی رو دیدم که به اندازه دنیایی از محبت عمیق اند
دلهای بزرگی که هیچ وقت در مشت بسته جای نمیگیرند
مثل غنچه ای که با هر طپش شکفته میشوند
دل های بزرگی که مانند کویر نامحدودند
وتشنه اند تااینکه ابر محبت ببارد
در عوض دل هایی هم هستند
که حتی از یک مشت بسته کوچک هم کوچکترند
وتو میخواهی بدانی قلبت چقدر بزرگ است
به دستت نگاه کن.............
وقتی که عشق ومهربانی را به دیگران تعارف میکنی
حقیقت کودکی ات تلخ است
حتی خبر مرگ محبت را شنیدن زجر است
باور گریه های مردانه به تقصیر نامرادیها
چون شوکران تازیانه های زمانه تلخ است
بالین میشوم برای بستر ناامن کودکی ات
دیوار میشوم برای طوفان بی انصاف بی محبتی های دنیایت
شانه های کوچکم برای قرار اندوه اشکهایت مال تو!
برای ماندگار کردن خنده چهره معصومت
با ذره ذره هستیم تابلوی عشق خواهم شد
ولبخند کودکانه ات راسر فصل لوح دلم نقش خواهم زد
دستهایم تقدیم به تو!
وپیچک جوان وتشنه وجودم به تو
تقدیم به تو
به گریه گریه های غمگینانه
هوایت را دلم کرده بهانه
گرفته مه فضای کوچه هارا
نشسته گرد غم برروی دنیا
برایت واژه ها هم سوگوارند
پیام تازه ای،حرفی ندارند
چه دلتنگم، چه دلتنگم، چه دلتنگ!
فضای ذهن من،بی تو چه بی رنگ
تو معنای سفر بودی، گذشتی!
اسیر این توقف ها نگشتی
تو مثل رود پیوستی به دریا
رها کردی به دشت تشنه مارا
صدایت دردل هرساز جاریست
صدایت بهترین یادگاریست