ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم
چند وقت است که هرشب به تو می اندیشم
به تو آری!به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش زغزلهای خودم میگیری
به همان زل زدن ازفاصله دور به هم
یعنی از شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دلآرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه سنگین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/28 | 9:48 عصر | نویسنده : سمیرا | نظرات ()