بادیدگان تو در قالب اندوه سرد و خاموش خفته بودم.
زودتر از تو ناگفته ها را با زبان نگه گفته بودم.
از من وهرچه در من نهان بود می رمیدی،می رهیدی!
یادم آمد که روزی در این راه ناشکیبا
در پی خویش می کشیدی،می کشیدی!
آخرین بار!
آخرین بار،آخرین لحظه تلخ دیدار سرد سرد!
پوچ دیدم جهان را،
باد نالیدو من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی، باز راندی، باز بر تخت عاجم نشاندی،
باز در کام موجم کشاندی.
گرچه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی.
آه! هرگز ندانستم از عشق چیستی!
وتو کیستی!
تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 92/9/9 | 1:14 عصر | نویسنده : سمیرا | نظرات ()