وقتی که در ایوان دلتنگی هایت مینشینی
وقتی که پشت یک پنجره بارانی، بی هوا شاعر میشوی
وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت
به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد
کسی هست!
کسی که میشود به اوپناه برد.
کسی که شب دلتنگی ها را با او میشود تقسیم کرد.
نگاهت را
از سنگ فرش های خیس وسرد کوچه های باران زده ،جداکن!
تا چه وقت میخواهی در کوره راه هایی که
برای خودت ساخته ای قدم برداری؟
تا چه وقت میخواهی یاسهایت را
به ساقه ی گل های گلدان های اتاقت پیوند بزنی؟
میتوان از تاریکی ها گذشت
میتوان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت
یک نفر هست!
یک نفر که تا خواب دوباه چشم هایت باتوست!
شب دل تنگی هایت را با او قسمت کن!
تنها با او..........
تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/9/7 | 11:13 عصر | نویسنده : سمیرا | نظرات ()